بی هیچ صدائی می آیند زمانی که نمی دانی در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...
بی هیج نشانی از دلت می گریزند تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی چه قدر بی رحمند رویاهـا
رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند وانسان ها همه ي انسان ها با عشق، فقط با عشق پس بار خدایا بر من رحم کن بر من که می دانم ناتوانم رحم کن باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم اما نباشد، هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد
از دیده به جای اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه
کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟
با لاله که گفت حال ما را که چنین
دل سوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع
کز صحبت تو ، بوی جنون می آید
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی